نوجوانی مصادف شد با اولین ازدواجهای دختر-پسرهای فامیل؛ دخترخالهها و پسرداییهایی که تا چند روزِ پیش با هم همبازی بودیم و همصحبت، بیغل و غش با هم حرف میزدیم، داستان میخواندیم، اسم فامیل بازی میکردیم یا ... امروز شده بودند عروس خانم و آقا داماد!
حالا لفظهایی که با آن همدیگر را خطاب میکردند مثل سابق نبود، وقتی میرفتیم خانههایشان اول اسم همهی دخترها باید خانم میگذاردیم و اول اسم همهی پسرها آقا! حتی آنهایی که هنوز هم سن و سال ما بودند، یک لغتِ ثقیلِ سنگین آمده بود بینمان که همهگیر شده بود و از کوچک تا بزرگ خانواده را به خود وابسطه کرده بود حتی وقتهایی که تازه وارد خانواده بینشان نبود!
رابطهها را دیگر دوست نداشتم، گویی آن حس نزدیکیِ قبل را نداشتیم. هر بار که میخواستیم بیغل و غش همدیگر را خطاب کنیم کسی بود که آقا یا خانم اول اسامی را اصلاح کند... .
همان طور که تازه واردهای فامیل بیشتر میشدند و خانوادههای تازه شکل گرفته قدیمی؛ کم کمک درک میکردیم هنوز صمیمیت قبل را داریم، حتی با آن که برخی لفظها سر و سنگین شدهاند، تنها یک حس عمیق احترام بینمان جای گرفته بود.
آقا و خانمها یادمان میانداخت کودکی تمام شده، شیطنتها، بازیگوشیها و جروبحثهای گاه و بیگاه کودکی و نوجوانی پایان یافته و اکنون باید در کنار صمیمیتهایمان حریمها را نیز حفظ کنیم، این طوری تازه واردِ غریبهی آشنا با یک حس حرمت و احترام و مهربانی جایش را بینمان مییافت و متقابلاً همین گونه جای ما در ذهنش حک میشد.
این موضوع دیگر آن قدر عادی شده بود برایمان که امری بدیهی میانگاشتیمش؛ شاید برای همین عجیب بود برایم زمانی که دیدم تازه واردی آمد و لفظها عوض نشد! یادم افتاد همین آقا و خانمها باعث شده بود رنگ و بوی شیطنت و شوخیهایمان، حالت قربان صدقههایمان، سبک و سیاق روابطمان، فهوای کلاممان یک جور قشنگتری بشود، یک جوری که یاد خودمان، پدرو مادرهایمان، خواهر و برادر و فامیلمان میاندازد که تنها قد نکشیدهایم بلکه برای خودمان جوانی بالنده شدهایم و دیگر وقتش است برخی عادتها را کنار بگذاریم و جور دیگری روی همدیگر حساب کنیم... .
بارالها! دنیایشان را پر از حضور پررنگ خودت و زیبا ترسیم کن... الهی آمین
[ پنج شنبه 93/12/7 ] [ 10:16 صبح ] [ ساجده ]